هرچند که ایشان به معنای واقعی به تمام کسانی که از نزدیک وی را می شناختند ثابت کردند که مرگ جسمانی، انسان های نازنین و بزرگ را از خاطرمان پاک نخواهد کرد.انسان های خوب و نازنینی که در ذهن دیگران فقط از خود خاطرات قشنگ به یادگار گذاشته اند ، حتی وقتی در این دنیای زمینی نباشند ، در ذهن و قلب آدمها ، همچنان زنده اند و آوردن اسمشان و یادشان ، خنده های عمیق بر لب آنهایی می آورد. .
اولین آشنای من(نگارنده) با دکتر لاهوتی نازنین و دوست داشتنی بر می گردد به حدود ۱۲ سال قبل، حدود سال های 87 یا 88 و سفر گروهی ای که اجرا کرده بودم به مقصد زنجان و غار کتله خور.
ایشان از دوستان آقای زهتاب بودند و از طریق ایشان با گروه ما آشنا شده بودند ( آقای زهتاب هم در پستی جدا به عنوان گردشگر نقره ای معرفی خواهند شد). در آن سفر تقریبا بیست نفر بودیم از همه گروه های سنی و یاد است که همسفران چقدر در طول مسیر سروصدا کردند از خواندن آواز بگیر تا رقص و پایکوبی و ...
از همان سفر اول چیزی که از ایشان (و البته در سفرهای بعدی) همیشه در ذهن من نقش بسته آرامش، صبوری، طمانینه و مهربانی بوده که بخشی جدانشدنی از شخصیت ایشان بود انگار .
یکی از مهمترین ویژگی های ایشان همراهی و هماهنگی بالاشان در تطابق با سایر همسفرها بود و علی رغم اینکه در برخی از سفرها، به دلیل محدودیت هایی که داشتند از جمله استفاده از عصا درهنگام راه رفتن ، ولی این موضوع را محدودیتی در نظر نمی گرفتند.
مثلا یکی از خاطرات من در سفر یزد و بازدید از چک چک بود که علی رغم مسیر ناهموار، اییشان مسیر را طی کردند هرچند به سرعت آهسته تر و دیرتر از سایر اعضای گروه و همچنین هیچ گاه سن و سال خود را محدودیتی جهت معاشرت و تعامل با سایر همسفرها درنظر نمی گرفتند و با همه همسفرها ارتباطی دوستانه توام با احترام داشتند.
خاطره دیگر درخصوص ارتباط و تعامل بالای ایشان با همسفرها به خاطره سفر گروهی به کاشان و اکوکمپ متین آباد مربوط می شود. در این سفر هم از همه گروه های سنی حظور داشتند و کم سن ترین اعضای گروه پسر و دختری حدود 5-6 ساله بودند که ارتباط بسیار خوبی با دکتر لاهوتی برقرار کرده بودند و همانطور که تصویر گویای موضوع است، در چایخانه اکومپ مشغول بازی تخته نرد و معاشرت با یکدیگرند.
یکی از چیزهای که امروز که دیگر بین مان نیستند ، با یادآوری اش به خودم ، پر از حس شعف می شوم این است که در زمانی که در قید حیات بودند ، باعث شدم که تجربه هایی از جنس سفر داشته باشند که برایشان خاطره انگیز و ماندگار باشد .
هیچوقت آن عصر بارانی در میدان نیلوفر، مسجدالرضا از یادم نمی رود که با دوستان رفته بودیم که در مراسم ختم این نازنین شرکت کنیم ... در انتهای مراسم گوشه ای ایستاده بودیم منتظر بقیه دوستان. خانمی که بعد فهمیدیم از همکاران ایشان بودند ، آمدند جلو و بی مقدمه پرسیدند: " شما همان گروهی هستین که در این سالها دکتر با آن سفر می رفته؟ "
جواب دادم بله... گفت نمیتوانید تصور کنید که بعد از هر سفر، چقدر حس شعف و شادمانی داشتند و با چه هیجانی برای ما از خاطرات و اتفاقات سفرشان می گفتند...
آن لحظه بغض کردم... بغضی که ترکیبی بود از حسرت و شعف... حسرت که چه حیف که دیگر نیستن و شعف از اینکه واسطه ای بودم که چنین تجربه های داشته باشند که اینقدر برایشان دلنشین و دوست داشتنی بود... البته که ایشان در طی زندگی شان سفرهای گوناگون داخلی و خارجی را تجربه کردند و به معنای واقعی کلمه یک انسان دنیادیده بودند و تجربه های گردشگری ایشان منحصر به سفرهایی که با ما داشتند نبود.
منبع : خاطرات نگارنده از سفر(ها) با دکتر بهزاد لاهوتی